(به مناسبت جشن مهرگان)از ماست که بر ماست...

شاید ویژگی خوبی به شمار بیاد شاید هم بد . اون ویژگی اینه که ما جماعت امروز ایران زمین تا زمانی که کسی پا روی دُممون نگذاشته کاری به کار هیچ کس نداریم. خیلی وقت ها هم اصلا حال نمی کنیم که وقت گران بهای خودمون رو صرف فکر کردن و یا شناختن و شناساندن بعضی چیزها بکنیم ، چون وقت ما بیش از این ها ارزش داره ! یا باید دنبال نون بدویم یا به فکر شغل باشیم یا ازدواج . یک روز فکرمون رو کنکور به خودش اختصاص میده ، روز دیگه پاس کردن درس ها . امروز به فکر فلان مدل لباس و مو می گردیم و فردا در پی فلان خواننده و بهمان آلبوم !!!

به ما چه که کورش کی بود و تخت جمشید رو کی ساخت . ما چی کار داریم که بدونیم بوعلی سینا (پورسینا) ایرانی بوده یا عرب . ما که از نظر میراث معنوی و ادبی و فرهنگی این قدر غنی هستیم بگذار یکمش رو هم به این شیخ نشین های عرب یا ترک های عثمانی بدیم . حالا اگر یه مترو هم از زیر یکی از خیابون های خیلی قدیمیمون هم رد شد و چهار تا کاشی و آجر شکسته رو تهدید کرد بکنه ، اینقدر از این آجر شیکسته ها داریم که نگو!

دو تا سد ساختن که اشکالی نداره بابا جان  که به خاطر دو سه هزار سال ناقابل این طوری بخوای وقت گرانبهات رو صرفش کنی و حرصش رو بخوری ، برو به زندگیت برس !

اووووه حالا هالیوود یه 300 ساخته ها ! چه خبره مگه؟! خیلی شاکی شدی ؟ خب تو هم برو 400 بساز ، خیالی نیست که عزیز دل برادر .

بگذریم. از این دست حرف ها و نقل ها خیلی شنیدیم ، ولی داریم از اصل جریان که می خواستم در موردش حرف بزنم دور میشیم .

صحبت ما در مورد پا روی دم گذاشتن بود . خیلی ها از بزرگ و کوچیک ، سیاست مدار و فرهنگی ، داخلی و خارجی ، همه و همه در مورد عصر حمله های فرهنگی و تقابل فرهنگ ها و جنگ تمدن ها و مانند آن بسیار بسیار تئوری دادند و حرف زدند و هشدار دادند و ما امروز کاملا اون رو می بینیم و می شنویم و حس می کنیم .

روزی که خلیج همیشه فارسمون شد خلیج عربی یکی از همون روزهایی بود که بد فُرم پا رو دممون گذاشتن ! ما هم انصافا درس عبرت بی نظیری بهشون دادیم . ولی آیا هیچ وقت فکر کردید که چرا این قصه تموم نشد و این تازه آغاز ماجرا بود ؟ چرا پس از اون ، پشت سر هم قضایای جدیدی رخ داد؟ دست گذاشتند روی ابوریحان بیرونی و پورسینا (ابن سینا) و در آیین گشایش بازی های آسیایی قطر ، برداشتن سر خود اونها رو عرب کردند . چند وقت قبل از اون هم هالیوودی ها که ید طولایی در جعل تاریخ دارند فیلم اسکندر رو ساختن و چند وقت بعدش هم شاهکار جهانی 300 عالمگیر شد!!! چند وقتیه که همسایگان تُرک عثمانی ما ادعای مولانا رو می کنند . خودمون هم خدا رو صد هزار مرتبه شکر سعی کردیم کم نیاریم ، یا برج می سازیم یا هوس رد کردن مترو از زیر چهارباغ به سرمون می زنه یا سدها می سازیم و یا تصمیم می گیریم که ریل راه آهن از کنار شاهکار بی همتای تاریخ جهان یعنی نقش رستم رد کنیم !!!

چرا ؟ انصافا چند نفر از ما جمعیت 70 میلیونی مولانا رو می شناسیم و یا دست کم چهارتا دونه شعر از مثنوی رو بلدیم و یا اصلا می دونیم که نام جهانی امسال به نام حضرت مولاناست؟ این طوری بود که ترکیه به خودش اجازه داد تا ادعای مولانا رو بکنه . چون که مولانا و مثنوی مال اون کسی است که مولانا را بشناسه و مثنوی رو بخونه نه کسی که حتی حاضر نباشه چند هزار تومن از جیب مبارک خرج کنه تا لااقل یک جلد مثنوی تو کتابخونه اش نگهداری کنه ! 

وقتی ما ندونیم و خیلی وقت ها هم به خاطر همون وقت گران بهایی که پیش تر عرض کردم حاضر نباشیم که بدونیم به جای ولنتاین غربی ما هم مهرگانی داریم کهن تر و زیباتر و غنی تر که دو سه روز دیگه از راه می رسه ، باید انتظار این رو داشته باشیم که شرق و غرب و شمال و جنوب به داشته های فرهنگی و هویتی ما بتازند و اونها رو به راحتی جعل و تحریف کنند .

این دود سیه فام که از بام وطن خواست....از ماست که بر ماست

وین شعله سوزان که برآمد زچپ و راست...از ماست که بر ماست

جان گر به لب ما رسد از غیر ننالیم....با کس نسگالیم

از خویش بنالیم که جان سخن اینجاست....از ماست که بر ماست

ما کهنه چناریم که از باد ننالیم....بر خاک ببالیم

لیکن چه کنیم ، آتش ما در شکم ماست....از ماست که بر ماست

اسلام گر امروز چنین زار و ضعیف است....زین قوم شریف است

نه جرم ز عیسی، نه تعدی زکلیساست....از ماست که بر ماست

گوییم که بیدار شدیم!این چه خیالیست؟....بیداری ما چیست؟

بیداری طفلی است که محتاج به لالاست....از ماست که بر ماست

(ملک الشعرای بهار)

همه یادشون رفت ، گفتگوی تمدن ها رو

به بهانه 30 شهریور روز گفتگوی تمدن ها

همه یادشون رفت ، گفتگوی تمدن ها رو

مردم داشتن زندگیشون رو می کردن . همه دیگه فهمیده بودن که باید با هم و در کنار هم زندگی کنن . همه داشتن می فهمیدن که اگر خودشون به فکر آباد کردن این دهکده نباشن کسی از یه دهکده دیگه نمی یاد که ده اونا رو بسازه . این دهکده قصه ما از چندین و چند خانواده کوچیک و بزرگ تشکیل شده بود . چندین سال پیش اجداد این خانواده ها اومدن و دور هم نشستن و یه جایی رو به نام سازمان خانواده های متحد تشکیل دادن . هدفشون هم جلوگیری از اختلاف و جنگ و درگیری و دعواهای پی در پی بود که هر از چند گاهی بین بعضی از این خانواده ها پیش میومد . یه روز صبح این خانواده از خواب بلند می شد و میفتاد به جون همسایه اش! آی می زدن همدیگه رو که بعضی وقت ها دیگه تا مدت ها نمی تونستن روی پای خودشون وایسَن .هنوز اینها با هم آشتی نکرده بودن که چند تا از خانواده ها از شرق دِه و چند تا دیگه از غرب دِه با هم دست به یکی می کردن و این دفعه دسته جمعی می افتادن به جون همدیگه . خلاصه ، سرتون رو درد نیارم این قضیه سالیان سال به طول انجامید تا این که بزرگان خانواده ها دیدن با این وضع که نمی شه زندگی کرد . نه آرامشی نه امنیتی نه استقلالی. پس تصمیم گرفتن که دور هم جمع بشن و اختلافاتشون رو کنار بگذارن . برای این کار هم تصمیم گرفتن که از سابقه یکی از خانواده های شرقی دهکده که جزو خانواده های اصل و نسب دار و ریشه دار و خوش سابقه، که پیشینه خانوادگیشون به چیزی نزدیک به 2500 سال می رسید و در عین حال با سواد و با فرهنگ هم بودند استفاده کنن و مثل محلی که 2500 سال پیش اجداد این خانواده برای رفع و رجوع مشکلات خانواده های دهکده ، که اون روز تعدادشون خیلی زیاد یا دست کم به زیادی امروز نبود بنا کرده بودند ، به وجود بیارن تا شاید مشکلات و درگیری ها و دعواها توی دهکده کمتر بشه .

سرانجام این کار به نتیجه رسید و سازمان خانواده های متحد دهکده شکل گرفت . خب انصافا خیلی جاها هم سعی کرد که با ریش سفیدی ، سر و ته بعضی از این دعواها و اختلاف ها رو هم بیاره ولی بازهم اون جوری که اعضای خانواده ها می خواستن نشد . میگن که یه روز یکی از این خانواده ها از غربی ترین نقطه ده پا شد رفت سراغ یکی از خانواده های شرقی ده و دو تا از بزرگترین خونه هاشون رو با بمب اتم نابود کرد !

یه روز دیگه هم یکی از همسایه های غربی همون خانواده با اصل و نسبه ، صبح پا شد و مثل وحشی ها حمله کرد به همسایه اش و 7-8 سالی کلی از جَوونای خانواده اصیل رو از بین برد و کشت. آخرش هم هیچی به هیچی ! البته اینم بگم که اگر سازمان خانواده های متحد دخالت نمی کرد شاید همین درگیری ها بدتر و شدیدتر هم می شد.

گفتگوی تمدن ها

القصه ، پس از یه چند سالی توی یکی از جلسه های همگانی سازمان ، بزرگ یکی از خانواده های ده (همون خانواده اصیله) رفت پشت تریبون . خب ، با سابقه درخشانی که این خانواده بین بقیه خانواده ها برای خودش توی تاریخ دهکده به ثبت رسونده بود ، بزرگ های خانواده ها یه انتظار دیگه ای از سخنرانی نماینده خانواده اصیل داشتن .

بزرگ خانواده مذکور رفت پشت تریبون و یه پیشنهاد داد . پیشنهادش هم به سرعت مورد قبول بیشتر خانواده ها قرار گرفت . اون بعد از تعریف یکی از داستان های پهلوان های خانوادگیش که اتفاقا همه رو به شدت تحت تاثیر قرار داد گفت بیاین به جای جنگ با هم حرف بزنیم . بیاین با هم گفتگو کنیم . بیاین از تاریخ و فرهنگ خانواده هامون با هم صحبت کنیم . بیاین با هم گفتگوی تمدن ها کنیم ...

بزرگان خانواده ها از این پیشنهاد خیلی خوششون اومد و از اون استقبال کردن . ولی خیلی زود دوباره همه چیز رو فراموش کردن وقتی که یکی از دار و دسته های اوباش دهکده پاشدن و رفتن دوتا از برج های یکی از خانواده های غربی ده رو داغون کردن و کلی از اعضای اون خانواده رو کشتن . خانواده غربی که اتفاقا توی درگیری و جنگ طلبی هم ید طولایی داشت این قضیه رو بهونه قرار داد و دوباره روز از نو و روزی از نو .

دیگه تنها چیزی که توی دهکده وجود نداشت گفتگو بود . حتی اعضای خانواده پیشنهاد دهنده هم دیگه یادشون رفت که یه روزی رو هم به همین نام نامگذاری کردن و باید توی گفتگو کردن و اون هم گفتگو کردن از فرهنگ و تمدن پیش قراول باشن .